لطفا خوب ، ننویسید!
با یک دنیا امید و آرزو و بعد از کلٌی دوندگی یک وبلاگ می زند و چند تایی هم پست می نویسد و دوست می شود و لینک میدهد و قلوه (ببخشید لینک) می گیرد. بعد از یک مدٌت، او که تا حال فکر می کرد یک دنیا حرف برای گفتن دارد.چیز دندان گیری برای نوشتن پیدا نمی کند .هی سر می زنی به وبلاگش می بینی هنوز پست یک ماه و دو ماه پیش است.نه این که فکر کنی چیزی ندارد برای گفتن؛ ابدا، مگر می شود؟ هر آدمی آن قدر حرف توی دلش هست که اگر بخواهد همه اش را بریزد بیرون، یک وبلاگ که چیزی نیست همه ی پارسی بلاگ هم برایش کم است. منتهای مراتب، نیست بعضی از این وبلاگ های خوب را می بینیم با سوژه های خوب و نثر خوب و دو سه تا خوب دیگر، بعد ما هم می خواهیم یک شبه مثل آنها بشویم، می بینیم نمی توانیم، دپرس و ناامید می شویم.دیگر فکر این را نمی کنیم که بابا، آن بنده خداها پدرشان در آمده، تا به این جا رسیده اند. چند صدتا کتاب خوانده و چند ساله که این جا و آن جا چیز نوشته اند و چه و چه.
مخلص کلام؛ به نظر من،ما یا نباید وبلاگ بزنیم یا اگر می زنیم باید پایش بایستیم.بله،فرمایش شما صحیح، باید روی چیزی که می خواهیم بنویسم خوب فکر کنیم،سعی کنیم مفید باشد و تازه باشد و فلان و بیسار.ولی نباید آنقدر وسواس هزینه کنیم که وبلاگ ما به حالت نیمه تعطیل در بیاید.باید نوشت، باید نوشت، باید نوشت.یعنی اگر ما سر این دو راهی قرار بگیریم: 1-نوشتن (ولو موضوعات تکراری و با نگارش ابتدایی) 2- ننوشتن (و به امید یافتن سوژه ی بکر و تازه و نثر پخته و جذاب ماندن و ماندن و ماندن به توان اِن ) راه دوم ترجیح دارد.بی خیالِ نوشته های منتخب و وبلاگ های منتخب و بازدید کننده و کامنت و هزار و یک پیزر دیگر.اصلا هم لازم نیست خوب بنویسیم! این طوری هم سر خورده نمی شویم هم کم کم تجربه پیدا می کنیم و بعدشم خرده خرده برای خودمان یک پا (شاید هم جفت پا) نویسنده بشویم.فقط یک چیز باقی می ماند و آن این که توی چیزهایی که می نویسم مواظب باشیم سر به دار نشویم نه در دنیا و نه در آخرت.
کلمات کلیدی :